نوژان نفس من نوژان نفس من ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره
ژوان جون ژوان جون ، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره

نوژان نفس مامان وبابا

زیباترین گل هستی روزت مبارک

                                   میشه اسم پاکتو                        رودل خدانوشت                             میشه باتوپرکشید                         توی راه سرنوشت                     ...
7 شهريور 1393

19ماهگی ماه زیبای من

                             ازتوگلخونه دنیا                                     میون تک تک گلها                         قسمت ماهم دراین بود            &n...
4 شهريور 1393

جمعه 31مردادماه اتفاق خیلی بدی برات افتادوخداوندتورادوباره به ماداد

توی اشپزخانه خونه مامان پری بودی وداشتی ازصندلی بالامیرفتی من این طرف میرایستاده بودم وعمه گیتی هم کنارهمون صندلی که داشتی ازش بالامیرفتی ایستاده بود.که یک دفعه ازبالای صندلی افتادی وگریه کردی وریسه رفتی. از6ماهگیت گاهی اینطوری میشدی وچون برای من عادی شده بودهمه نگران شدن ودورت راگرفتن ودستی بودکه می اومدجلوامامن دست همه روپس زدم وگفتم برین کنار. سیاه شده بودی ونفست بالانمیومد.باسنت رانیشگون گرفتم خوب نشدی داشتی ازحال میرفتی سریع انگشتم راکردم توی باسنت بازم خوب نشدی داشتم سکته میکردم خداونداون صحنه روبرای هیچ کسی حتی سگ بیابون هم تکرارنکنه . روی دوتادستهایم ازحال رفتی نفست بالانمی امدسیاه شده بودی خدایاخدایا مثل یک تکه گوشت توی بغلم ...
1 شهريور 1393

واکسن 18ماهگی دردونه

روزسه شنبه 14مردادرفتیم بهداشت برای واکسن 18ماهگیت. قبلش بهت استادادم تااذیت نشی. وقتی رسیدیم بهداشت شزروع کردی به گریه کردن ومن همش مجبوربودم توروببرم بیرون. فکرکنم یادبیمارستانت افتاده بودی ومیترسیدی که ازم جدابشی. هرچی بهت میگفتم مامانی من اینجام نترس امابازم میترسیدی.  ازمسئول واکسن خواستم که هردوتاواکسن روبه بازوهات بزنه تاموقع راه رفتن اذیت نشی ولی قبول نکردوگفت واکسنی که برای پامیزنن عضلانی وعمیقه نمیشه به بازوزد.چون عضله های بازوضعیفه. بالاخره واکسن روزدن وتوهم کلی گریه کردی . بهت قول داده بودم ببرمت پارک ویکی ازبچه های نی نی سایت هم گفته بودبعدازواکسن برین پارک تابچه بازی بکنه وواکسن توی بدنش پخش بشه واذی...
25 مرداد 1393

آبشاروسرزمین عجایب

7مردادبرابرباعیدفطرسال 93رفتیم  آبشار، آبشارکه چه عرض کنم سرابی بیش نبود. کلی پله داست فکرکنم 200-300تابود. خودت این پله هارومی اومدی ونمیذاشتی که بغلت کنم . قبل ازاینکه برسیم به آبشارپارک بازی داشت وتووقتی متوجه شدی که اونجاپارک هست سریع رفتی سمت بازیها. ای کاش میذاشتم همانجاتوپارک بازی کنی تااینکه بریم به آبشاری که ماهیچی ندیدیم. روزبعدهم8مرداد رفتیم سرزمین عجایب. بازیهای اونجازیادمناسب سن تونبودولی بهت خوش گذشت. عکس ابشارکه اون سقف چوبی درانتهای عکس ابشارمی باشد.  چون شب بودماهیچ چیزی ندیدیم به جزپله وبرکه های که توشب دیده میشداونم بانورخیلی کم . این عکسهاازنت گرفته شده تاهرکی خواست بدونه چه جایی بوده وبرای تو...
13 مرداد 1393

18ماهگی سوگلی خونمون

18ماهگییت مبارک سوگلی خونمون ازروزپنج شنبه 12تیرماه بازم اسهال گرفتی زنگ زدم به دکترخودت شربت کوتریموکسازول دادولی خوب نشدی بردم پیش دکترنوزادیت اون گفت آنتی بیوتیک برای بدن ضروری است واگربیش ازحدآنتی بیوتیک بدی خودش باعث اسهال میشه فقط یک پودردادبه اسم کیدی لاکت که نوعی آنتی بیوتیکه  حاوی پروبیوتیک که خیلی خوب بودوزودخوب شدی . از21تیرماه اشتهای خوبی پیداکردی وشکرخداغذاخوردنت خیلی بهترشده دست دکترسماعی سبک بودالبته به یمن  داروی اشتهاآورزینک سولفات . وقتی عصبانی می شی موهایم رامی کشی. وقتی چیزخطرناکی روبرداری وبهم ندی بهت میگم بندازاشغالی ومیندازی توسطل اشغال. عاشق تخم بلدرچین هستی. ...
5 مرداد 1393

نیمه شعبان

این پست به علت نبودعکس باکمی تاخیرنوشته شد. نیمه شعبان بااآنارفتیم  آبشار. اونجابرنامه های زیادی روبرای جشن تدارک دیده بودن . وقتی که میخواستن  شلیک هوایی انجام بدن مادقیقازیرتوپ های هوایی بودیم که توخیلی ترسیدی . منم سریع توروازاونجابردم اون طرف خیابون تانترسی  ولی بازم اونجاسروصدای زیادی بودوتومی ترسیدی . وقتی که هوای کمی تاریک ترشدحواست به نورافشانی هاپرت شدودیگه نترسیدی .                   ...
21 تير 1393

17ماهگی طلاخانم

دوم تیرماه وقتی دربیمارستان بستری بودی مصادف شدبا17ماهگیت . دخترنازم تمام زندگی من دوستت دارم بینهایت . 26خردادماه وقتی عکس خورشیدرابهت نشون دادم گفتی بالانمی دونم ازکجایادگرفته بودی که خورشیدتوآسمونه. حیوانات رامی شناسی  به همراه صداهایشان . یک کتاب آهنربایی داری که این حیوانات توی اون هست وحیوانات وصداهایشان رامی شناسی وبلدی . بوقلمون : صدای بوقلمون بِلولو   چشم : دَت نوژان چیه مامانه : اِت مامان(عشق مامان) مو : مَ (وقتی میره تودهنت بامزه وکشیده میگی م) اسم وفامیلیت رابلدی : نونوهمنی (نوژان همتی) راه بسته است : ل...
18 تير 1393

نوژان دربیمارستان

هفته آخرخردادماه تب شدیدداشتی البته اولش متوجه نشدم فکرکردم بدنت داغه وقتی هم ازمامان پری پرسیدم گفت چیزی نیست .همش دست میذاشتی روی دلت ومی گفتی دل بهت نبات داغ وعرق نعنادادم ولی خوب نشدی . دوباره چندروزبعدتب کردی وقتی تبت راگرفتم عدد37/5رانشان میدادکه فکرمیکردم همان است ولی چون زیربغلت بودنیم درجه بیشترنشان میداد. دوباره بردمت دکترومعاینه کردوگفت چیزی نیست برات آزمایش ادرارومدفوع نوشت اگرخدای نکرده عفونتی داشتی بایدسونوگرافی بشی . اولین باربودکه وقتی روی تخت خوابیدی تادکترمعاینه ات کندگریه نکردی ومنم تعجب کردم دکترحمیدی هم بهت شکلات دادواصلاچیزی نگفتی . تومدتی که تب داشتی اصلاغذانمیخوردی . وزنت 10600 متاسفانه روزجمعه 31خردادماه ا...
12 تير 1393