نوژان نفس من نوژان نفس من ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 7 روز سن داره
ژوان جون ژوان جون ، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

نوژان نفس مامان وبابا

شیطنت های شاهزاده خانم سیزده ماهه

شاهزاده خانم خیلی شیطون شدی واقعاکنترل کردنت سخت شده ازهمه بدتراینکه خیلی اذیت میکنی وهمش نق میزنی وتاچیزی راکه میخواهی بدست نمی آوری ول کن نیستی . خواب وخوراکت به لطف شربت trex Orexبهترشده ولی زیادنمی خوابی از   8صبح بیدارمیشی . بعضی وقتاواقعاکلافه وخسته میشم ودعوات میکنم .آخه خیلی اذیت می کنی . خودم خیلی ناراحت میشم وقتی دعوات میکنم . آخه عزیزدلم توکه گناهی نداری بایدشیطونی کنی ولی من حوصله ندارم . تازگیاازتخت مامیری بالاولی خیلی سخت میایی پایین . ازنرده بان بالامیری موقع خونه تکونی اتاقت نرده بان هنوزتوی اتاقت بودوباباداشت استراحت میکردومنم هم توآشپزخانه شام آماده میکردم ازباباپرسیدم نوژان که ، که گفت نوژان از4تاپله نرد...
12 اسفند 1392

روروئک سواری شیطون بلا

باکمال تعجب روز1392/11/29وقتی که میخواستم پوشکت راعوض کنم ،طبق معمول تالخت میشی میدوی روی سرامیک وپاهای لختت رومیذاری روی سرامیک وکلی کیف میکنی . رفتم سالن تاکاری انجام بدم زمان زیادی نگذشت شایددرحد2یا3دقیقه وقتی برگشتم اتاقت باکمال تعجب دیدم خودت رفتی توی روروئک . خیلی تعجب کردم وشک کردم نکنه خودم گذاشتم ویادم نیست . اون روزتاغروب چندباری خودت سوارروروئک شدی وفهمیدم کارخودشیطونته. منم سریع باموبایل عکس گرفتم چون اگه میخواستم دوربین بیارم دیرمیشد. منم میخواستم شکارلحظه هاکنم. اینم اولین عکسی که ازت گرفتم. ...
12 اسفند 1392

سفربه یزدشهری بابافت سنتی

روزچهارشنبه 23بهمن یه سفر48ساعته داشتیم به شهریزد. رویادخترعمه ات دانشگاه میبدیزدارشدقبول شده بودوقراربودبابایی اون وعمعه روببره یزدتااون دانشگاه ثبت نام کنه . باباوعمه هم ازمن خواستن تاماهم همراهشون بریم. اولا خیلی سخت بودحوصله نداشتم بایه بچه کوچیک اونم48ساعته جایی برم .درثانی ازروزقبلش دوباره بدنت به شدت سوخته بودوآش  ولاش شده بودی نمی دونم چراهرازچندگاهی اینطوری میشی. بالاخره نفهمیدم شایدهم موقعی که داری دندون درمیاری مدفوعت باعث میشه که بدنت بسوزه اونم به طرزخیلی بدی. به خاطرسرماونبودآب حدودوهفته ای بودخونه آنابودیم چون خونشون  خیلی گرمه ومن راحت ترتونستم دوروزتمام شبهاتورولخت کنم وبدنت روپمادبزنم تاخوب بشه .  ...
26 بهمن 1392

واکسن یکسالگی

دیروز6یهمن واکسن یکسالگی نوژان رازدیم. اصلااذیت نشدی فقط کمی اولش گریه کردی ودیگه گریه نکردی . البته وقتی اومدین خونه کمی قطره استامینافون دادم تااذیت نشی.شب قبل کلی سرفه کردی واستفراغ کردی . نمی دونم چرا. شایدبه خاطراینکه هرمیوه ای رامیخواهی بخوری باپوست میخوری. قبل ازواکسن بعدازواکسن ...
11 بهمن 1392

جشن تولدیکسالی نوژان شیرین دخترما

جشن تولدنوژان روزدوم بهمن 1392باتم زنبوری برگزارشد. مدتهاقبل ازاینکه بخوام جشن تولدت روبرگزارکنم دنبال تم تولدبودم امابه نتیجه نمی رسیدم . البته تم زنبوری رودوست داشتم ولی کاری تکراری بودولی بالاخره همون تم زنبوری روانتخاب کردم. مامان مریمی زحمت خیلی خیلی فراوان کشیدن وتمت رورایگان طراحی کردن که جاداره اینجاازش تشکرفراوان بکنم که واقعازحمت کشیدن وخالصانه این کارراانجام دادن . مامان مریمی زحمت طراحی راانجام دادن اماچاپ وبرش وتزئینات روخودم انجام دادم گرچه سخت بودچون اولین باربودکه این کارراانجام میدادم ولی تجربه خیلی خوبی بود وشیرین وقتی که کارتموم میشد. روزقبل ازجشن رژیناوآویسادخترعمه هایت اومدن کمک برای تزئین خونه وبادکنکها....
11 بهمن 1392

12ماهگی (یکسالگی) نفس مامان وبابا

        تو این روز پر از عشق تو باخنده شکفتی با یه گریه ساده به دنیا بله گفتی ببین تو آسمونا پراز نور و پرنده س تو قلبا پر عشقه رو لبها پرخندس تا تو هستی وچشمات بهونه است واسه خوندن همین شعر و ترانه تو دنیای ما زنده س الهی که هزار سال همین جشن و بگیریم به خاطر وجودت به افتخار بودن                   ساعت صبح   وجودتوتنهاهدیه گرانبهایی بودکه خداوندمن رالایق آن دانست وهدیه من به تونازنین قلب عاشقی است که فقط برای تومی تپد ...
2 بهمن 1392