نوژان نفس من نوژان نفس من ، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره
ژوان جون ژوان جون ، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

نوژان نفس مامان وبابا

خداحافظی باشیرمادر

1393/9/16 9:53
نویسنده : مامان ندا
2,097 بازدید
اشتراک گذاری

مدتهابودکه تصمیم داشتم توراازشیربگیرم امانمیشدیاازدلم نمیومدیااطرافیان نمی گذاشتن . بیشترین علتی که میخواستم ازشیربگیرمت این بودکه شبهاخیلی شیرمیخوردی 2تا3بارواین من رامتاسفانه عصبانی میکرد. یاوقتی که کارداشتم ونمی تونستم پیشت باشم برای اینکه مراببیری پیش خودت ازم شیرمیخواستی.

تقریبااز20یا21ماهگی بودکه تصمیم گرفتم ازشیربگیرم که اولش سرماخوردی منصرف شدم خواستم درایام ماه محرم یک هفته تاسوعاوعاشوراازشیربگیرمت که مامان پری نگذاشت وگفت گناه داره بذاربعدازدهه اول محرم ازشیربگیر. حتی صبرزردهم خریده بودم .یکی دوبارخواستم درست کنم وتوراازشیربگیرم امابازم منصرف میشدم ازدلم نمیومد. تااینکه تصمیم گرفتم 22ماهگی ازشیربگیرمت.

3آذرماه آخرین بارساعت 10/30صبح بهت شیردادم وساعت یک بعدازظهرازم شیرخواستی . منم صبرزردراکه قبلاآماده کردم بودم آوردم وبه سینه ام مالیدم مثل قیربودیعنی من غلیظ مالیدم تااومدی توی بغلم شیربخوری وسیاهی رادیدی سریع بلندشدی بغض کردم گفتم ممه اوف شده وتوهم سریع سرت راگذاشتی زمین وگریه کردی منم گریه کردم هرکاری کردم که بیایی بغلم نیومدی دیگه تاشب ازم شیرنخواستی . همان روزبرای اینکه از10روزقبل سرماخورده بودی وخوب نشده بودی بردمت دکترپیش دکترسماعی وقتی که برگشتیم توی راه توماشین خوابت بردوقتی اومدیم خونه قبل ازخواب ممه خواستی گفتم اوف شده دیگه هیچی نگفتی. تواصلاشبهاپیش بابایی نمیخوابیدی وبایدحتمامن تورامیخواباندم امااون شب اصرارکردی که بابایی بخوابانتت . شب اول چندباری تاصبح بیدارشدی وکلافه بودی  ولی اصلااسم ممه رونیاوردی . دلم برات کباب بودپشیمون شده بودم میخواستم شیربدم که بابانذاشت. احساس میکردم که خیلی گرفته شده وپژمرده شدی خیلی دلم میسوخت اصلاطاقت نداشتم وهمش پشیمون بودم .بالای سرت گریه میکردم واشک میریختم باباهم میگفت بس کن دیگه اون موقع که شیرمیدادی همش غرمیزدی حالاکه گرفتی اومدی گریه میکنی..

4آذرماه شب دوم هم ازدردسینه میمردم وهم اینکه دیگه طاقت نداشتم بهت شیرندم ساعت یک نیمه شب وقتی خواب بودی ازیک سینه شیردادم چقدرلذت بردم ازاینکه داری شیرمیخوری نه اینکه دردسینه ام کمترمیشه . ولی ازسینه دوم شیرنخوردی وخوابیدی وصبح هم که بیدارشدی اصلایادت نبودکه دیشب شیرخوردی چون اصلاشیرنخواستی.

روز6آذرماه ساعت5/30عصروقتی ازخواب بیدارشدی وگفتی ممه گفتم اوف شده اخ شده میخواهی گفتی نه .

برایم تعجب آوربودکه توایی که این همه شیرمیخوردی مخصوصاشبهاموقع خواب چرایک دفعه دیگه دست ازشیرخوردن کشیدی . یادم آمدکه شایدچون ممه روسیاه کردم ترسیده ای ودیگرهیچی نگفتی شب همون 6آذروقتی ازخونه آنابرگشتیم ممه راشستم وخیلی کم صبرزردمالیدم فقط درحدی که تلخ بشه ونشانت دادم گفتم ببین مامانی ممه خوب شده دیگه اوف نیست اماتلخه میخوری گفتی نه .

روز7آذرجمعه ساعت 9صبح ازخواب بیدارشدی ودرکمال ناباروری گفتی مامان ممه میخوام ممه خوب شده دیگه اوف نیست خیلی خوشحال شدی ومنم خوشحال شدم که دیگه ازممه ترسی نداری واین چندروزهم بخاطراینکه ترسیده بودی ممه نمیخواستی . گفتی ممه میخواهی الان میام بهت ممه میدم بازم بلندشدم وکمی صبرزدمالیدم وسینه رابه دهن گرفتی دیدی که کمی تلخه ولش کردی ورفتی.

همش دلت میخواست بهانه گیری کنی . باوجوداینکه همش کنارت هستم وهرچیزی راکه میخواه یسریع برایت محیامیکنم امابازم میگی مامان بیامیگم مامانی من که کنارت هستم جایی نمیرم.روزاول که شیرندادم احساس کردم غمگین وپژمرده شدی دلم کباب شدامااطرافیان گفتن حالاکه ندادی دیگه نده.

احساس میکنم ازوقتی که ازشیرگرفتمت بزرگتروخانم ترشدی عزیزدل مامان. دیگه زیادبه من وابسته نیستی . دوشب اول که ازشیرگرفته بودم همش دوست داشتی پیش بابابخوابی وازمن دوری میکردی.

دخترنازودوست داشتنی من میخوام اینجاازت عذرخواهی کنم که واقعاپشیمونم که چرازودازشیرگرفتمت بایدمیگذاشتم تادوسالگی شیربخوری حداقل اون موقع دیگه غذاب وجدان نداشتم. ولی میدونم که پشیمونی هیچ سودی نداره منوببخش عزیزم . باوجوداینکه وقتی توبزرگ بشی اصلایادت نمیومونه که چطوری وکی ازشیرگرفتمت تاخودم بگم امامن به عنوان مادرعذاب میکشم که چرابیشتربهت شیرندادم.

10آذرساعت 3عصریک دفعه یادممه افتادی گفتی ممه میخوام گفتم چی گفتی هیچی تلخه.

عروسکم دلم براب بغل کردنت تنگ شده چه لذتی دذاشت وقتی که بغلت میکردم وشیرمیخوردی شیطنت میکردی ومیخندیدی . وقتی میخواستی ازسینه دیگه شیربخوری میگفتی ای کیو اوکیویعنی ازسینه دیگه شیرمیخواهی . میگفتی این شیرنداره یااون یکی شیرداره مثلابادستهایت فشارمیدادی ومیگفتی صدامیده. دورت بگردم بمیرم من که این نعمت روهم ازتوگرفتم هم خودم . واقعابهت احتیاج دارم که بازم بغلت کنم وبهت شیربدم ولی دیگه نمیشه...............

22ماه تمام شب وروزبغلت کردم وبهت شیردادم دلم تنگ شده دلم تنگ شده برای بوکردنت، برای بوس کردن و............

منوببخش ..........

 

روزاول شیرنخوردن نوژان

 

شب اولی که جون مامان بدون شیرخوردن خوابید

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان صفورا
19 آذر 93 0:30
سلام عزیزم نمیدونم تبریک بگم یا .. خیلی حس بدی اینکه ی روز بخوای دیگه به فرشته ی ناز تو بغلت شیر ندی من هر بار که شیر میدم بیتا رو با عشقه و شبا هر چقدم بخاد ناراحت نمیشم با اون چشمای نازش اینقده ناز نگام میکنه وای من که افسردگی میگیرم [افسوس خیلی سخته که نخواهی شیربدی وحس خیلی بدیه ولی بالاخره همه یک روزاین کاررومیکنن الان خیلی نوژان بهترشده ازوقتی ازشیرگرفتمش کمترغرمیزنه
مامان صفورا
19 آذر 93 0:32
ندا جون غصه نخوری ها عزیزم من اینجام نوژان نازم ماشالا چقده نازو خانوم شده
مامان سارا
25 آذر 93 11:32
آخی عزیزمممممممممم. ندا جوون ناراحت نباش. کار درستی کردی. بالاخره چه الان چه دو ماه دیگه. باید عادت کنه. خصوصی رو چک کن.
مامان زری
25 آذر 93 21:06
دست برای نوژان کوچولو خودم که حالا خانوم شده و دیگه شیر نمیخوره ندا جونم غصه نخور الان و دوماه دیگه هیچ فرقی با هم ندارن خداروشکر که نوژان به راحتی با این موضوع کنار اومد الان راحت شدم هم من هم نوژان ولی کاش بیشترمیدادم شیربخوره
مامانی رادین
29 آذر 93 19:01
یلدا تون مبارک؛ممنون میشیم به ما رای بدین کد 43 به شماره 1000891010 هر چی رای بیشتر بهتر
نیرا
1 دی 93 23:56
عزیز دلم ، بالاخره کاری بود که باید می کردی بوس واسه خانوم طلای فهمیده که زیاد سر این قضیه مامانشو اذیت نکرد نیراجون خیلی سخت بودحالاخوبه سوشیانس شیرخشک میخوره نوژان شیرپاستوریزه هم نمیخوره
فایضه مامانه عسل
2 دی 93 16:55
سلام خوبین ؟ مامان نوژان جان به رای شما برای جشنواره نی نی وبلاگ نیاز دارم .... عکس کاردستی دخترم توی وبم هست برای رای دادن بهش.... لطفا و خواهشا عدد 4 رو به شماره 1000891010 اس کنین تا شانسمون برای برنده شدن بیشتر شه ممنون.... توروخدا یادتون نره