25ماهگی عروسک
13روزبعدازتولدت تصمیم گرفتم توراازپوشک بگیرم چون نزدیک سال نوبودومن میخواستمفرشهارابشورم تصمیم گرفتم این کارراانجام بدهم وقبل ازسال نوهم پوشک گرفتن توتمام بشه . به همین خاطرتصمیم گرفتم برم خونه آنابمونم تاتمام وقت دراختیارتوباشم . امامتاسفانه دراین راه ناکام ماندم روزاول که خیلی اذیت شدم دقیقا30باررفتی دستشویی و10باری هم خودت روخیس کردی واین منوکلافه کرده بودشایدچون یک دفعه تصمیم گرفتم این کاروانجام بدم این طوری شد. به فاصله هرنیم ساعت میبردم دستشویی ولی توبارهابعداز5دقیقه دستشویی میکردی 5روزی کج دارمریض طی کردیم امادیدم نمیشه هم تواذیت میشدی هم من سرخورده تصمیم گرفتم این کاررابه بعدازسال نودرتابستان این کارراانجام بدهم . شایدیکی ازعلت هایی که زیادمیرفتی دستشویی این بودکه چون هواسردبودومتعاقب اون توهم بیشترمیرفتی دستشویی .
چیززیادی ازاین ماه یادم نیست که برایت بگویم چون دیگه فرصت نمیکنم بنویسم وازت عکس بگیرم .ولی بلبل زبون ترازقبل شدی هرکسی هرچیزی میگه تکرارمیکنی . غذاخوردنت گاهیخوبه گاهی بد. بافهم ترازقبل شدی. وقتی من میخوام غذادرست کنم توهم بایدصندلی رابیاری پیش من ونگاه کنی ویاوقتی ظرف میشورم توهم میایی کنارم وامیستی.
تواین ماه بازم سرماخوردی بادکترت تماس گرفتم دارودادولی خوب نشدی مجبورشدم ببرمت دکتروقتی معاینه کردگفت گوشت عفونت کرده وریخته توی گلوت .
قد:79
وزن:13
شب وقتی ازمطب برمیگشتیم دیروقت بودتصمیم گرفتیم شام بریم بیرون توی رستوران منوخیلی اذیت میکردی ویک اقایی هم دائماحواسش بهت بودازت اسم وسنت روپرسیدویک دفعه توهم به آقاهه گفتی توشامتوبخورماکلی خندیدیم وآقاهه گفت یعنی اینکه دیگه دخالت نکنم .
مثل آدم بزرگاحرف میزنی . مثلاوقتی باآویسابازی میکردی اون گفته مامان حامله اس توهم اومدی به من گفتی مامان حامله اس الکی .
خونه آناشیطونی میکردی میناخاله بهت گفته بوداینقدرنروبالای میزواپن پس منم بایدبیام بالاتوگفته بودی نه من کوچیکم توبزرگی نمیشه که.