دشت لار
روزجمعه اول خردادماه به همراه بابابزرگ ومامان پری وآنارفتیم دشت لارنزدیکی پلور.
البته اول تصمیم نداشتیم بریم لارقراربودبریم اطراف پلوررابگردیم وبابامیگفت بریم لاسم که خیلی قشنگه ولی به نظرمن اصلاقشنگ نبودچون قبلایکباررفته بودیم ومن خوشم نیومده بود. دوست داشتم بریم لارکه قبلارفته بودم ولی ازیک مسیردیگه این بارمیخواستم ازمسیرپلوربرم لار.که همگی تصمیم گرفتن که بریم لار.
کلی خوش گذشت وتوبازی کردی. همش سنگ هاروجمع میکردی وپرت میکردی داخل رودخونه البته من زیادنتونستم استراحت کنم یاآنایامن همش حواسمون به توبودتایک وقت خدانکرده نیفتی توی رودخانه . اصلاهم حاضرنبودی بیایی بشینی . بهت گفتم بیابریم کوه توی مسیرهرچی سنگ بودجمع میکردی میگفتم جمع نکن میگفتی استفاده کنیم ازسنگ بعدبریم خوب .
توی ماشین هم دائماکنسول ماشین روبازمیکردی وبالشت رامیذاشتی پشتت ونمیگذاشتی من بنشینم میگفتی خوب من میخوام بشینم خوابم میاد
یک جایی من پیاده شدم تاتودرست بشینی ومن هم بتونم بشینم آخه اونطوری کمرم دردمیکرد.باباکمی ماشین راجلوتربردآنابهت گفته بودببین مامانت موندتاموش بخوره گفتی : نه داره باباباخوبی میاداوناهاش
خوبیش به این بودکه هواهنوزخیلی گرم نشده بودچون هوای دشت لارروزهاخیلی گرمه وآدم رومیسوزونه وشبهاهم ازسرمایخ میکنی . چون برات ضدآفتاب نزده بودم پشت گردنت سوخته بود. حالاخوبه لباس استین بلندتنت کرده بودم تابیشتربدنت نسوزه . توی راه هم کلی آویشن کندیم
درآخرهم یک همبازی به اسم مهرادپیداکردی کمی بااون سنگ باز یکردی وسواراسکوترش شدی.
لباسهایت هم آنقدرکثیف بودن که اصلانمیذاشتی عوضشون کنم .
اینم عکسای خوشگل دشت لار