سیزده نوروز93
نوروزباتمام خوشیهایش به پایان رسیدوروزسیزده نوروزوروزطبیعت فرارسید.
باغ عمه گیتی وخونه آنادعوت بودیم که ناهاررفتیم خونه آناوتواصلاغذانخوردی وچون میدانستم عمه گیتی آش دوع خوشمزه پخته اصلااصرارنکردم وقتی رفتیم باغ بهت آش دوغ دادم.
بعدازظهرهم رفتیم باغ عمه گیتی.
چون باغشون کناررودخونه بودخیلی سردبودباوجوداینکه توباغشون شومینه داشتن ولی هواسردبود. وقتی بارون گرفت ماهم رفتیم توخونه.
توی باغ همش بازی میکردی ووقتی داشتم مرغ وخروسهارابهت نشان میدادم آش دوغ راهم بهت دادم وخوب هم خوردی.
فقط میخواستی خودت راه بری ودستت راازدست بابایی درمیاوردی ویاخودت رامیزدی زمین که دستت راول کنیم . کلی بهت خوش گذشت.
شب هم یک سیخ کباب کوبیده دست پخت عمومنوچهرنوش جان کردی ومن اصلاکباب نخوردم چون توتمام کباب من راخوردی نوش جونت. البته عمومنوچهرگفت من نوژان راهم حساب کرده بودم.
البته پارسال هم باغ عمه گیتی بودیم اماتواون موقع دوماهه بودی وهمش خواب بودی نمی تونستی شیطونی کلی ولی امسال کل باغ روپیاده روی کردی . مادرعمومنوچهرهمش میگفت گوش بچه روبپوشون بادمیره توگوشش . هوای پارسال گرم تربودوآفتابی ابی ماچون کناررودخونه بودیم بادمیومدم یادش به خیرچه زودیکسال گذشت
تاخواستم عکس بگیرم پشتت راکردی به من وهمه خندیدن