15ماهگی نازگل خانم
دوم ماه اردیبهشت هم آمدونوژان خانم ما 15ماهه شد.
15ماهگیت مبارک
انگارهمین دیروزبودکه نوشتم 14ماهگیت مبارک .
بازم شیطونی وشیطونی وکنترل کردنت خیلی سخت شده اصلانمی تونم تنهات بذارم.
امروز93/1/19وقتی رفته بودم راهروبرگشتم دیدم رفتی بالای تختت خشگم زدکه چطوری رفتی بالاوچقدرهم ذوق میکنی . سریع گرفتمت تانیفتی .
روز93/1/19ازمبل بالامیری ومیروی روی اپن اشپزخانه . این هم یه کاردیگه خطرناکت .پاهاتومیذاری روی خودمبل ویادسته مبل یامیزشیشه ای ومیری بالا.عاشق شیشه هستی وازهرچی میزشیشه ای است میروی بالا.
روز93/1/19رفتی بالای مبلی که کنارباندضبط بودوداشتی میرفتی روی باندهای ضبط که گرفتمت
لغت نامه نوژان :
دیتی: گیتی
جوجو: جوجو
دوغ: دوغ لباتوغنچه میکنی ومیگی93/1/31ساعت22/30
هویج: هبی یاهبیج
میگم چیکارکردی : میگی اه ودست می بری به شلوارت.
میگم شلوارت رابکش بالاپیراهنت رامی کشی بالا.
روز14فروردین اولین بارموهای بغل سرت راکوتاه کردیم.
روی شکم من سوارمیشی ومیگی پیتی پیتی ای (صدای شیهه اسب )
1393/1/25اولین بارنیمروخوردی ودوست داشتی بعدازاون صبحهابهت نیمرومیدم.
عروسک گوسفندداری میگم بع بعی چی میگه میگی: بُ
دوباره فروردین ماه سرماخوردی البته 8فروردین هم سرماخورده بودی وچشمات قی بسته بودودکترعمومی دارودادوبهترشدی ودوباره سرماخوردی وبردم پیش دکترخودت چون ترشحات بینی ات زیادبوددارودادتتراسایکلین وآموکسی سیلینوشربت سرماخوردگی دادبعدازیک هفته تقریبابهترشدی امابازم بینی ات ترشح داره.
وزن فروردین ماه :10/200
باخانه سازیهایت قطاردرست میکنم ومیگم هوهوچی چی توهم میگی: تی تی
93/1/16رفتی توی کمددکوری ات نشستی برام تعجب آوربودکه چطوری تونستی بری بالاچون هیچ راهی برای بالارفتن نبود.
هرکاری رابگم انجام میدهی: مثلامیگم لباسهایت رابیاوریاجوراب یاپوشکت رابیاورگوش میکنی ووسایل رابرایم می اوری.
اولین بارکه عکس آتلیه ات رادیدی گفتم نوژان چیکارمیکنه عین خودعکس کردی.
همش موبایل من یاباباراپرت میکنی وقطعاتش به این طرف واون طرف پرت میکنی.
عاشق موبایل هستی مخصوصاازنوع تکنولوژی جدیدترش.
جدیدانه رایادگرفتی البته باسروهرچیزی رانخواهی باسرت نه رامیگی ( سرت رامیبری عقب ونه رامیگی).
اگه خرابکاری بکنی خرابکارییت رونشان میدهی ومیگی: ایس
عاشقتم به خدا
اون شب خوابیده بودی وغذانخورده بودی وقتی ازبیرون اومدیم دیدم خوابیدی بردمت روی صندلی نشوندم تابهت شام بدم که اصلاازخواب بیدارنشدی
ازصبح غذانخورده بودی وقتی بابانان خریده بودرفتی ازآشپزخانه ازروی میزبرای خودت نان برداشتی
یک عصربهاری درباغ بابابزرگ وهوای سردکه سرماخورده بودی
ازعروسک کوچیکه میترسی چون میخونه وراه میره
هیرادبایک دست میزدتوی سرتووتودودستی میکوبی توسرهیراد
همیشه وقتی عروسک بغل میکنی اینقدرذوق زده میشی
خونه بابابزرگ یک چارپایه هست هروقت بریم خونشون چارپایه پیدامیکنی ومیری روش چون بلندوخطرناک بودبابابزرگ برات صندلی خریداونم سبزچون چارپایه سبزرنگ بود.
اینم نوژان بربلندای تخت ومبل
عکسهاباموبایل گرفته شده