روزتلخ
روزیکشنبه بدترین روززندگی من بود. ساعت 5/30عصرآبای مهربانم(مادربزرگم)به دیارباقی شتافت .
هیچ وقت دوست نداشتم توی وب قشنگت خاطرات تلخ بنویسم ولی ازاین جهت این رامی نویسم که آبا(مادربزرگ)همیشه دوست داشت بچه من راببیند. همیشه بهم میگفت چرابچه نمیاری منم درس وکاررابهانه میکردم .
خیلی دلش میخواست بچه من راببیندامامتاسفانه یک سال ونیم پیش که سکته مغزی کرددیگه هیچی نفهمیدومثل یک تکه گوشت افتادگوشه خونه .
باپای خودش صحیح وسالم رفت بیمارستان تاجواب آزمایشش رابگیرد امادیگه هیچ وقت سرپانشد.
خدالعنت کنداون کادرپرستاری بیمارستان سرخه حصارراوقتی که عمه گفت یک طرفت لمس شده گفتندداردخودش رالوس میکنددرحالیکه اون موقع دوتاسکته مغزی کرده بودی.
البته گاهی حواسش میومدسرجاش وگاهی هم نه . حتی وقتی توراباردارشدم نفهمید.
بعدازبدنیااومدنت چندباربردم پیشش امامتوجه نمیشدبعضی اوقات که میگفتن این بچه منه گریه میکرد.
آبای (مادربزرگ)مهربانم خیلی دوستت دارم . دلم میسوزدبدون اینکه حرفی بزند تمام حرفهایش توی دلش ماندوازدنیارفت .
چون نوه بزرگ بودم من روازهمه بیشتردوست داشت .
برام سبزی پاک میکرد ، آبلیووآبغوره درست میکرد.
بارآخرکه اومدخونمون برام انارآورده بود ومیخواست دانه کنه من گفتم نمیخوادخودم بعداانجام میدم تامن ظرف بیارم زودچادرش راپهن کردتافرشهای من کثیف نشه گفتم آبا(مادربزرگ)نکن چادرت کثیف میشه گفت ننه جان عیبی نداره چادرمن سیاهه میشورم من دیگه پیرشدم اون روزآخرین روزی بودکه اومد خونمون .
دلم برات تنگ شده به همین زودی ، دلم میسوزه که نوژان روندیدی خیلی دلت میخواست بچه من روببینی .
آبای(مادربزرگ) عزیزم دوستت دارم
مادربزرگ به زبان ترکی یعنی آبا
دیداربه قیامت
روحت شاد