هفت ماهگی
دختر زیبای من امروزواردهفت ماهگی شدی .
روزهاوشبهای زیادی راباهم می گذرونیم که اصلاجزوروزهای عمرم حساب نمیشه .
دوستت دارم عمرمامان ، فرشته زیبای من . هرچی بگم ازدوست داشتن وعشقم بازم کم گفتم.
هرروزباهم کلی می رقصیم وتوخوشت میادوکلی میخندی.
اگه دلت نخوادکه غذابخوری زودانگشت شصتت روبه عادت اینکه خوابت میادمیکنی توی دهنت تابهت غذاندم . یاباپاهایت می خواهی بزنی ظرف غذاروبرگردونی .
خواب شبت منظم شده . بین ساعات 11تا1نیمه شب می خوابی تا8صبح . اماسحرخیزهستی وزودبیدارمیشی.
چهاردست وپامی ری وخیلی خطرناک شدی . یک لحظه هم نمی توانم تنهایت بگذارم پیشت می نشینم وباهات بازی می کنی . جدیدادستت رامی گیری به هرچیزی تابلندبشی . فکرکنم به همین زودی هابلندبشی.البته هنوزنمی تونی بنشینی ولی اگربگذارم که بنشینی می توانی خودت راکنترل کنی . یک طرفه می ری ویک طرفه هم می نشینی .
هرروزکلی باهم بازی می کنیم وتومی خندی .عاشق خنده هاتم .
قلقلکی هستی وقتی زیربغلت ویاشکمت راقلقلک می دم می خندی. قربونت بره مامان .
اینم عکسای نفس مامان
عاشق چسب ریشه های فرشی که بکنی ومی کنی
نوزان وبازی بالپ تاب اناجون