نوژان نفس من نوژان نفس من ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره
ژوان جون ژوان جون ، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

نوژان نفس مامان وبابا

بدون عنوان

1392/10/11 0:35
نویسنده : مامان ندا
439 بازدید
اشتراک گذاری

 

برگشت به خانه :

وقتی بدنیااومدی دنیایی ازشادی باخودت آوردی لبخندآخه خیلی منتطربودم که زودتربدنیابیایی دخترقشنگم . وقتی که تورودادن بغلم یه حس خاصی داشتم که نمی تونم توصیفش کنم خیلی خوشگل بودی سفیدوبور.قلب همه اومده بودن بیمارستان ملاقات . من اول متوجه قرمزی پشت چشمت نشدم دیگران میگفتن این قرمزی چیه ولی من متوجه نشده بودم ازپرستارهاکه پرسیدم گفتن ماه گرفتگیه دنیاروی سرم خراب شدکه خدایااین دیگه چی بوددختربه این خوشگلی بایدماه گرفتگی داشته باشه من همیشه ازت یه بچه سالم می خواستم نه اینطوری . خلاصه روزمرخص شدن ازبیمارستان نفهمیدم که چطوری ازبیمارستان رسیدم خونه همش توی دلم گریه می کردم خمیازهودلم خون بوداون روزخیلی سخت گذشت حتی یادآوری اون روزکه بایدخوشحال می شدم که توداری قدم به خونه خودت میذاری برام دردآوره تااینکه بایدروزسوم تولدمجددابایدچکاب می شدی وقتی بردم دکترگفتم این چیه ماه گرفتگی خندیدوگفت نه ان همانژیومه یک جورخال های عروقی که علت هم نداره وتایک سالگی خوب میشه گفتم اقای دکترراست میگین گفت آره قبلش هم نذرکرده بودم که اگه هیچی نباشه یه قربونی بدم  اصلادلم نی خواداون سه روزروتابریم دکتربه یادبیارم که روزهای سختی بودولی شکرخدابه خیرگذشت . خدایاشکرت

کولیک :

امان ازاین کولیک که یک هفته بعدازبدنیااومدنت شروع شدهم تواذیت میشدی هم من که ازبی خوابی داشتم می مردم اوایل که دکتربهت داروندادوگفت طبیعی ولی من عرق نعنامی دادم وبازم خوب نمی شدی تااینکه ازدکترخواستم برات داروبنویسه کمی بهترشدی ولی نه زیادبیشترین دردراتاچهلم داشتی  من همش توراراه می بردم وتوی بغلم بودی بهترین حالت گذاشتن توروی دستم بودتوی نت خوانده بودم که صدای سشوارباعث میشه حواس نوزادپرت شه منم این کاررامی کردم وتوکمی آروم میشدی امابعدازخاموش کردن گریه کردنت گریهدوباره شروع می شد.بعدازاون کم کم خوب شدی وبالاخره درتاریخ 1392/02/7دیگه دل دردنگرفتی وخوب شدی

روزنهم بدنیااومدنت بودکه قرارشدجلسه تعاونی خونه مابرگزاربشه وهمه بیان دیدنت اون روزکاچی هم پخته بودیم زحمتش راویداخاله کشیده بود. خاله خیلی خوبیه سه روزبعدازبدنیااومدنت اون توروبردحموم دستش دردنکنه توی مدت ده روزخیلی هوای ماراداشت .درضمن بندنافت هم امروزافتادخیلی بندنافت کلفت بودداشتم پوشکت راعوض می کردم که دیدم بندنافت جداشده وچسبیده به لباس زیرت

روزدهم بدنیااومدنت من رفتم حمام وتوراهم مامان پری شست بنابه دلایلی جشن  ده حمام نگرفتیم

میناخاله اینارفته بودن مکه وقراربود8اسفندبیان من توروتالارنبرم چون اذیت میشدی وگذاشتمت پیش رزینادخترعمه ات اصلاشکرخدااذیت نکرده بودی ودخترخوبی بودی

چهارشنبه سوری 

امسال چهارشنبه سوری هم بامابودی ومارفتیم خونه عزیزکه دعوت کرده بودلباسهای خوشگلت راتنت ردم ورفتیم مهمونی ازاون روزهاعکسی ندارم که برات بذارم مخصوصاچهارشنبه سوری توروگذاشتم پیش خاله نوشین ورفتم توی کوچه ولی آنقدرترقه انداختن ومنم ازصدای ترقه وفشفشه ونانجک بدم میادزودبرگشتم .

روزچهلم بدنیااومدنت :

نزدیک سال نوبودومن داشتم خونه تکونی می کردم بابایی گفت که فرداچهلمین روزبدنیااومدن نوژانه که من وآناگفتیم نه اشتباه می کنی روزشنبه است 11اسفندولی بابایی میگفت 9اسفندبالاخره حرف ماشدولی مااشتباه حساب کرده بودیم من وتورفتیم حمام چهم.

سال نو:

عیدامسال برای ماخیلی قشنگ بودچون توهم بودی موقع تحویل سال خواب بودی وچقدردلم می خواست بیداربودی ولی خوب چون کوچولوبودی وهمش می خوابیدی برات هنگام تحویل سال آرزوی سلامتی کردم که همیشه سالم وصالح باشی . بعدازسال تحویل به آنازنگ زدیم وتبریک گفتیم چون مسافرت بودبعد رفتیم طبقه بالاخونه بابابزرگ که عمومنصوروزن عموشیرین هم بودن خیلی گذشت هرروزلباس های قشنگت روتنت می کردم ومی رفتیم عیددیدنی وهمه هم ازخوشگلی توتعریف می کردن

واکسن دوماهگی :

 

روز5فروردین بایدواکسن دوماهگی تورامی زدم وقراربودبابااینابرن مهابادبرای ختم یکی ازفامیلهایشان منم خیلی دلم می خواست برم یه آب وهوایی عوض کنم ولی توخیلی اذیت می کردی وتروخشک کردنت هم توی ماشین سخت بودومنم هم نرفتم همه مسافرت بودن . قبل واکسن دوبرابروزنت استامینوفن د ادم تااذیت نشی موقع واکسن زدن خیلی گریه کردی گریهمنم ترسیدم وباهات گریه کردم دلم برات سودخت که به تن نازت آمپول زدن ولی چاره ای نبودبرای سلامتیت بایداین کاررامی کردم بعدازواکسن رفتیم خونه عزیزتاتنهانباشیم اخه من تجربه نداشتم ومی ترسیدم خدای نکردی تب کنی شب اول خوب بودی ولی شب دوم ساعت دونصفه شب هرچی خورده بودی بالاآوردی منم خیلی ترسیدم وزودعزیزراصداکردم اونم گفت نگران نباش . خاله ملیناخیلی کمک کرددستش دردنکنه ان شالله عروسیش که احتمالاشهریوره

سیزده بدر:

روزسیزده بدررفتیم باغ عمه گیتی خوش گذشت اوناهم خیلی مهمون داشتن بازم توخواب بودی بعدازناهاررفتیم باغ خاله مینا اینااوناهم ماراناهادعوت کرده بودن ولی بابایی نیامدومن وتوبعدازناهاررفتیم اونجابازهم خوابیده بودی  فقط تونستم یه عکس ازت بیندازم تایادگاری داشته باشی

پستونک خوردنت دنیایی برای خودش داره هرکاری می کنم که پستونک بخوری نمی خوری تازه پنج روزبودبدنیااومده بودی که عزیزپستونک روگذاشت توی دهنت نخوردی منم هرکاری می کنم بخوری نمی خوری باوجوداینکه بزرگ شدی وهمش دستهایت رامی خوری می خوام پستونک بذارم دهنت نمی گیری دودفعه توی دهنت می چرخونی بعدبازبونت می دی بیرون خیلی خنده داره قربون اون پستونک نخوردنت. فقط دوست داری انگشت شصتت رابمکی یاسه تاازانگشتهایت رابکنی توی دهانت .

 

 

 

 

 

هرروزکه می گذردتوزیباترمی شوی دخترموبوروچشم ابی من چه روزهای بارداری راکه منتظربودم تاتوبدنیابیایی ودنیایی اززیبایی هارابه من وپدرت هدیه کنی باامدنت بهترین لحضات ناب وشیرین راهدیه می کنی باصدای گرم نفس های تودوباره زنده می شم وباصدای خنده هایت شاد. آنقدرازخودت سروصدادرمیاری که نگونپرس ،

ابو بوفرشته

قاقا

دل دلخجالت

گوگو

آق قا

گ گقلب

ق ق

اواوا

اقوقو

روزمادر:

امسال به یمن وجودتومن هم مادرشدم امیدوارم که لیاقت مادربودن راداشته باشم وبرایت بهترین مادردنیاباشم. هرروزکه تورادرآغوش میگیرم گویی تمام دنیارامی دهندانگاری آن لحضات جزء روزهای زندگی من حساب نمی شوندوساعات ازحرکت بازایستاده اند.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)