17ماهگی طلاخانم
دوم تیرماه وقتی دربیمارستان بستری بودی مصادف شدبا17ماهگیت .
دخترنازم تمام زندگی من دوستت دارم بینهایت .
26خردادماه وقتی عکس خورشیدرابهت نشون دادم گفتی بالانمی دونم ازکجایادگرفته بودی که خورشیدتوآسمونه.
حیوانات رامی شناسی به همراه صداهایشان . یک کتاب آهنربایی داری که این حیوانات توی اون هست وحیوانات وصداهایشان رامی شناسی وبلدی .
بوقلمون: صدای بوقلمون بِلولو
چشم : دَت
نوژان چیه مامانه : اِت مامان(عشق مامان)
مو: مَ(وقتی میره تودهنت بامزه وکشیده میگی م)
اسم وفامیلیت رابلدی : نونوهمنی (نوژان همتی)
راه بسته است : لابَستَس
آسانسور: آچاچو
آقای دکتر: آدُ دُ
دستشویی: دَدّویی
شیرین: ی
کتاب: تِ تا
پنگول: بَغو(برنامه کودک)
الو: آَلو(ورامی کشی )
تاب تاب عباسی رواینطوری میخونی : داداابایی اَقه
لی لی حوضک که میخونم میگم جواب خداروکی میده : میگی مامان
تشویق : تَ تی
خیلی بیشترازقبل به من وابسته شدی حتی یک لحظه هم ازمن دورنمی مونی . ازوقتی هم که یک هفته پیش من توبیمارستان ماندی بدترشدی ومن نمی تونم بدون توجایی برم.
خیلی لجبازویک دنده هستی وهرکاری دلت بخواهدانجام میدی وکسی جلودارت نیست .
کنترل تلویزیون رومیاری ومیگی اَلویعنی برنامه الوپنگول روبذارم.
وقتی چیزی میخواهی میگی اونو.
هروقت توآشپزخانه باشم توهم بامنی یاباظرفهای توکابینت بازی می کنی . یاشعله های گازرادستکاری می کنی ویاروی میزآشپزخانه می نشینی .
زیادفرصت نمی کنم باهات بازی کنم واین منوعذاب میده ازوقتی هم که بابابزرگ به رحمت خدارفته دیگه فرصت نمی کنم بعضی وقتهاغروب باماشین دوری می زنیم وتوعاشق آبنماهستی .
توبیمارستان یادگرفتی که روی پاهایم بخوابی واین برایت عادت شده توخونه هم روی پاهایم میخوابی وقتی که خسته میشم ودیگه تکون نمی دم میگی مامان یایایعنی لالاکه دوباره تکونت بدم.
به زورازت عکس میگیرم به محض اینکه دوربین رامی بینی میایی طرفم ودوربین راازدستم می گیری.
برات رنگ انگشتی خریدم تابابزی کنی امازیادخوشت نمیادوکم بازی میکنی وخسته میشی . بابلزت بیشتربازی می کنی .
ازعروسکهای بزرگترکه شبیه انسانه میترسی.
دوست داری بادستمال کاغذی بازی کنی وقتی دستت میفته فقط تکه تکه میکنی دستمال های بیچاره رو.
اینم قهرخانم بزرگ برای اینکه دوربین روندام