نوژان نفس من نوژان نفس من ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 18 روز سن داره
ژوان جون ژوان جون ، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

نوژان نفس مامان وبابا

روزتلخ

1392/4/5 0:42
نویسنده : مامان ندا
601 بازدید
اشتراک گذاری

روزیکشنبه بدترین روززندگی من بود. ساعت 5/30عصرآبای مهربانم(مادربزرگم)به دیارباقی شتافت .گریه

هیچ وقت دوست نداشتم توی وب قشنگت خاطرات تلخ بنویسم ولی ازاین جهت این رامی نویسم که آبا(مادربزرگ)همیشه دوست داشت بچه من راببیند. همیشه بهم میگفت چرابچه نمیاری منم درس وکاررابهانه میکردم .گریه

خیلی دلش میخواست بچه من راببیندامامتاسفانه یک سال ونیم پیش که سکته مغزی کرددیگه هیچی نفهمیدومثل یک تکه گوشت افتادگوشه خونه .گریه

باپای خودش صحیح وسالم رفت بیمارستان تاجواب آزمایشش رابگیرد امادیگه هیچ وقت سرپانشد.گریه

خدالعنت کنداون کادرپرستاری بیمارستان سرخه حصارراوقتی که عمه گفت یک طرفت لمس شده گفتندداردخودش رالوس میکندگریهدرحالیکه اون موقع دوتاسکته مغزی کرده بودی. گریه

البته گاهی حواسش میومدسرجاش وگاهی هم نه . حتی وقتی توراباردارشدم نفهمید.گریه

بعدازبدنیااومدنت چندباربردم پیشش امامتوجه نمیشدبعضی اوقات که میگفتن این بچه منه گریه میکرد.گریه

آبای (مادربزرگ)مهربانم خیلی دوستت دارم . دلم میسوزدبدون اینکه حرفی بزند تمام حرفهایش  توی دلش ماندوازدنیارفت .گریه

چون نوه بزرگ بودم من روازهمه بیشتردوست داشت . گریه

برام سبزی پاک میکرد ، آبلیووآبغوره درست میکرد. گریه

بارآخرکه اومدخونمون برام انارآورده بود ومیخواست دانه کنه من گفتم نمیخوادخودم بعداانجام میدم تامن ظرف بیارم زودچادرش راپهن کردتافرشهای من کثیف نشه گفتم آبا(مادربزرگ)نکن چادرت کثیف میشه گفت ننه جان عیبی نداره چادرمن سیاهه میشورم من دیگه پیرشدم اون روزآخرین روزی بودکه اومد خونمون .گریه

دلم برات تنگ شده به همین زودی ، دلم میسوزه که نوژان روندیدی خیلی دلت میخواست بچه من روببینی .گریه

آبای(مادربزرگ) عزیزم دوستت دارم گریه

مادربزرگ به زبان ترکی یعنی آبا

دیداربه قیامت

روحت شاد

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان الهام كوچولو
5 تیر 92 1:22
سلام عزيزم.تسليت ميگم.انشاالله غم اخرت باشه.
مامان ریحانه
5 تیر 92 11:34
سلام تسلیت میگم انشالله روحشون قرین رحمت خدا بشه... انشالله الان از اون بالا نتیجه خوشگلشون رو میبینن و کلی هم ذوق میکنن. واقعا دختر نازی دارین انشاالله خدا حفظش کنه. مهم اینه که آدم توی زندگی چند روزه ی دنیاش باعث شادی دیگران بشه ... وگرنه همه ما دیر یا زود رفتنی هستیم چون دنیا محل گذره ... خدا عاقبت همه ما رو ختم به خیر کنه انشاالله...
سپیده
5 تیر 92 11:34
خدا رحمت کنه مادر بزرگت رو عزیزم.تو نینی سایت هر وقت اومدی واست میذارم.دیشب گذاشتم بعد برداشتم
مامان مریم
7 تیر 92 15:32
ندا جون تسلیت میگم بهت عزیزم ..ایشالله غم آخرت باشه عزیزم ...همیشه از شادی بنویس اینجا از این به بعد ..اشک تو چشم من جمع شد ...منم یه مادر بزرگ پیر دارم که ده سال منتظر بود من بچه بیارم والان خیلی خوشحاله ..خیلی مریضه واز خونه نمیتونه بیاد بیرون ..هر کی میره عیادتش میگه مریم من بعد 10 سال الان بچه دار شده ..خدا حفظش کنه ....مادر بزرگا وپدر بزرگا برکت خونه هستن ...خیلی دلم می سوزه که نمیتونم خیلی بهش برسم ..خدایا کمکمون کن
مامان هانیه
10 تیر 92 10:52
سلام ندا جون خوبی واقعا متاسفم ایشالله خدا پدر و مادرتو برات حفظ کنه روح ایت عزیز هم رین رحمت کنه بهت تسلیت میگم با خوندن خاطرات مادر بزرگت اشک توی چشمام جمع شد...خدا بهتون صبر بده
مادر خانومی
11 تیر 92 12:57
کلی تلاش کردم تا تونستم وب نوژان گلی رو باز کنم ولی به این پسن غمناک برخوردم خیلی ناراحت شدم عزیزم تسلیت می گم ایشالا از این به بعد فقط اط شادی بنویسی و غم هرگز سراغتون نیاد آمین
سارا مامان محمدرضا
11 تیر 92 14:17
ایشالله خدا رحمتشون کنه. خیلی ناراحت شدم. درک میکنم. یادم افتاد به مادربزرگ شوهرم. اونم خیلی مهربون بود و دلش میخواست نی نی ما رو ببینه اما 1 هفته قبل از تولد, فوت کرد!
nira
12 تیر 92 9:05
تسلیت می گم، روحشون شاد
مامان حنانه زهرا
12 تیر 92 12:06
تسلیت میگم گلمایشالله روحش قرین شادی ورحمت
مرمر
15 تیر 92 0:09
عزیز دلم خیلی ناراحت شدم تسلیت میگم خدا صبر بده