نوژان نفس من نوژان نفس من ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره
ژوان جون ژوان جون ، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

نوژان نفس مامان وبابا

واکسن 18ماهگی دردونه

1393/5/25 17:20
نویسنده : مامان ندا
839 بازدید
اشتراک گذاری

روزسه شنبه 14مردادرفتیم بهداشت برای واکسن 18ماهگیت.

قبلش بهت استادادم تااذیت نشی. وقتی رسیدیم بهداشت شزروع کردی به گریه کردن ومن همش مجبوربودم توروببرم بیرون. فکرکنم یادبیمارستانت افتاده بودی ومیترسیدی که ازم جدابشی.

هرچی بهت میگفتم مامانی من اینجام نترس امابازم میترسیدی.  ازمسئول واکسن خواستم که هردوتاواکسن روبه بازوهات بزنه تاموقع راه رفتن اذیت نشی ولی قبول نکردوگفت واکسنی که برای پامیزنن عضلانی وعمیقه نمیشه به بازوزد.چون عضله های بازوضعیفه.

بالاخره واکسن روزدن وتوهم کلی گریه کردی . بهت قول داده بودم ببرمت پارک ویکی ازبچه های نی نی سایت هم گفته بودبعدازواکسن برین پارک تابچه بازی بکنه وواکسن توی بدنش پخش بشه واذیت نشه. کمی رفتیم پارک وتوتاب بازی وسرسره بازی کردی اصلاحاضرنبودی ازتاب بیایی پایین. چون نزدیک ظهربودوهواگرم به زودآوردیمت خونه. اصلانمی تونستی راه بری . بمیرم برات بلندمیشدی ومیگفتی دست اوتاق امانمی تونستی قدم ازقدم برداری . دلم برات کباب میشد. ماه زیبای من .

بردمت اتاقت وروی صندلی نشوندمت وچندتابالش گذاشتم زیرپاهات تااذیت نشی  وحلقه های هوش وخونه سازی روآوردم اونجاتابتونی بازی کنی . برات روی صندلی نشستن راحت تربود. شب ازساعت 12به بعدهرنیم ساعت بیدارمیشدم تاببینم خدای نکرده تب نکرده باشی. نیمه شب ساعت 3دیدم بدنت خیلی داغه احتمالاتب داشتی ولی اصلانمیذاشتی تب سنج روبذارم زیربغلت. برای همین به بابایی گفتم توی لگن آب وسرکه درست کنه وپاهایت رابذاریم توی آب وسرکه تاتبت بیادپایین. اولش خیلی اذیت شدی چون بدنت داغ بودوآب هم برات به نسبت سرد. ولی کم کم عادت کردی وازآب بازی خوشت اومد. وشکرخداتبت اومدپایین .

تادوروزتقریباموقع راه رفتن پاهایت رامیکشیدی واین منوعذاب میدادی اماچاره ای نبودبرای سلامتی تواین کارروکرده بودیم .وبالاخره راه رفتنت هم خوب شد. عروسک من.

قبل ازواکسن

بعدازواکسن

 

 

 

 

 

 

 

 

هروفت میریم پارک دوست داری برعکس سرسره بری

 

 

 

 

پسندها (2)

نظرات (7)

نیرا
25 مرداد 93 22:23
عزیز دلم ناراحت شدم که سر واکسن اذیت شدی سوشیانس ما هم سرسره رو برعکس می ره بالا عسل خاله است دیگه
نیرا
25 مرداد 93 22:25
ندا جون اون قابای سبزو ار یه مغازه توی مشهد گرفتم، با چسب دو طرفه چسبوندم مغازش جنساش بیشتر از ایکیاست، حالا نمی دونم اینا رو هم از اونجا اورده یانه ، مارکی روشون نبود مرسی ازپاسخت نیراجون
مامان زری
28 مرداد 93 22:52
آخی عزیزم چقدر اذیت شدی برای واکسنت ولی مهم اینه که الان خوبی و در آینده هم خوب خواهی بود همیشه ارنیکا ی منم خیلی اذیت ش اره زری جون واکسن سختی بودخداروشکربه خیرگذشت
مامان صفورا
29 مرداد 93 18:32
سلام مبارکه عزیزم
مامان سارا
30 مرداد 93 11:57
سلامممممممممممم ندا جوووونم خوبی عزیزم؟؟؟؟؟؟؟ ممنون از احوالپرسیت. آخی پس نوژان جون هم مثه پسر من خیلی اذیت شداونم زیاد گریه میکرد. خدارو شکر دیگه راحت شدنایشالله همیشه سالم باشن ندا جون خصوصیتو چک کن.
مامان هانیه
31 مرداد 93 2:12
عزیز دلم چه قدر این واکسنا آزار دهنده بوذ خدا روشکر که تموم شد اتفاقا آرنیکا هم سر این واکسن پاهاش خیلی اذیت شد تا یکروز نمی تونست راه بره ندا جون چه قدر خوبه که همه چیزو با جزییات مینویسی آفرین من دیگه همه وقتمو آرنیکا میگیره کمتر به وبش سر میزنم اره هانیه جون واکسن خیلی بدی بودهمشون اذیت شدن خداروشکربه خیرگذشت. اتفاقامنم زیادفرصت نمیکنم به وبش سربزنم به محض اینکه میام پای نت زودترازمن نشسته من نصفه شبهامیام ازدلم نمیادنیام بزرگ بشه خوشحال میشه که براش نوشتم خیلی سخته قبلاروی یک کاغذمینویسم هرموقع وقت کنم میام مینویسم حتی شده یک خط بعدکاملش میکنم
میلاد اهورا
1 شهریور 93 22:27
سلام وب عالی داری کاملترین مجموعه دانستنیهای دوران بارداری دانلود از طریق فروشگاه اینترنتی اهورا به آدرس زیر: daramadinternet.rozblog.com موفق باشید میلاد اهورا مدیریت فروشگاه اینترنتی اهورا