نوژان نفس من نوژان نفس من ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره
ژوان جون ژوان جون ، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

نوژان نفس مامان وبابا

چهارشنبه سوری 93

1394/1/4 16:46
نویسنده : مامان ندا
1,334 بازدید
اشتراک گذاری

چهرشنبه سوری 93هم اومدوچیزی به پایان سال واومدن فصل بهارنمونده

فصل بهاری که بااومدن به همه جون تازه ای میده وخوشی وسلامت طراوت به همراه داره ام شالله که سال خوبی سال 94سال خوبی برامون باشه وروزهای خوشی روبه همراه داشته باشیم .

روزچهارشنبه سوری طبق روال سالهای گذشته باغ عمه گیتی دعوت بودیم ومن ازروزهای قبل مشغول خونه تکونی بودم ولی تواین روزهاخونه آنامیموندی تامن بتونم خونه تکونی بکنم . البته کلی هم آنارواذیت میکردی واون چاره ای نداشت جزاینکه ازتوشیطون نگه داری بکنه . البته منم کمی مریض شدم وامیدوارم توسال جدیداین مریضی من که مشکل سینوس پیداکرده بودم برطرف بشه . واین باعث شدکه چندروزی خونه تکونی عقب بیفته وبمونم خونه آناتاکمی خوب بشم. شب چهارشنبه سوری هم توخونه آنابودی ومن وباباهم توی خونه تاکارهای عقب افتاده روانجام بدیم باباتندوتندپرده هاروزدواومدیم خونه آنادنبالت تابریم باغ عمه گیتی . منم کلی پفیلادرست کرده بودم تابخوریم هم توهم بقیه خیلی خوششون میادوقتی رفتیم خونه آناتوتازه ازخواب بیدارشده بودی وآناآماده ات کرده بودتابریم باغ. توی خیابون مردم کمی آتیش روشن کرده بودن وترقه مینداختن که توخوشت اومدهمش میگفتی بریم رژیناترقه بزنیم آتیش بازی کنیم .

توی باغ کلی بهت خوش گذشت این سومین سالی بودکه داشتیم باتوچهارشنبه سوری روجشن میگرفتیم . دوسال اول که کوچیک بودی وچیزی متوجه نمیشدی وتوی بغل باباازروی آتیش میپریدی . امسال هم بازم بغل بابابودی وازروی آتیش میپریدی امامیگفتی ولم کنین خودم بلدم میتونم ازکنارآتیشهاجفت پامیپریدی وکلی خوشحالی میکردی . خوشبختانه باغ عمه خبری ازترقه وصداهای مزخرفی که واقعاگوش روازارمیده نبودفقط آتیش بازی ونورافشانی بودکه واقعازیبابودن. اون شب به همه کلی خوش گذشت. .کلی هم جوجه کباب وپفیلاوخیارخوردی.

آنقدرشیطنت میکردی من نمیتونستم ازت خوب عکس بگیرم برای همین توی عکسهاچهره ات زیادمعلوم نیست چون دائمامشغول ورجه وورجه بودی صورتت هم کلی قرمزشده بود.

مشغول دیدن نورافشانی ها

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)