نوژان نفس من نوژان نفس من ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره
ژوان جون ژوان جون ، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 23 روز سن داره

نوژان نفس مامان وبابا

جشن تولدیکسالی نوژان شیرین دخترما

جشن تولدنوژان روزدوم بهمن 1392باتم زنبوری برگزارشد. مدتهاقبل ازاینکه بخوام جشن تولدت روبرگزارکنم دنبال تم تولدبودم امابه نتیجه نمی رسیدم . البته تم زنبوری رودوست داشتم ولی کاری تکراری بودولی بالاخره همون تم زنبوری روانتخاب کردم. مامان مریمی زحمت خیلی خیلی فراوان کشیدن وتمت رورایگان طراحی کردن که جاداره اینجاازش تشکرفراوان بکنم که واقعازحمت کشیدن وخالصانه این کارراانجام دادن . مامان مریمی زحمت طراحی راانجام دادن اماچاپ وبرش وتزئینات روخودم انجام دادم گرچه سخت بودچون اولین باربودکه این کارراانجام میدادم ولی تجربه خیلی خوبی بود وشیرین وقتی که کارتموم میشد. روزقبل ازجشن رژیناوآویسادخترعمه هایت اومدن کمک برای تزئین خونه وبادکنکها....
11 بهمن 1392

12ماهگی (یکسالگی) نفس مامان وبابا

        تو این روز پر از عشق تو باخنده شکفتی با یه گریه ساده به دنیا بله گفتی ببین تو آسمونا پراز نور و پرنده س تو قلبا پر عشقه رو لبها پرخندس تا تو هستی وچشمات بهونه است واسه خوندن همین شعر و ترانه تو دنیای ما زنده س الهی که هزار سال همین جشن و بگیریم به خاطر وجودت به افتخار بودن                   ساعت صبح   وجودتوتنهاهدیه گرانبهایی بودکه خداوندمن رالایق آن دانست وهدیه من به تونازنین قلب عاشقی است که فقط برای تومی تپد ...
2 بهمن 1392

بدون عنوان

  برگشت به خانه : وقتی بدنیااومدی دنیایی ازشادی باخودت آوردی آخه خیلی منتطربودم که زودتربدنیابیایی دخترقشنگم . وقتی که تورودادن بغلم یه حس خاصی داشتم که نمی تونم توصیفش کنم خیلی خوشگل بودی سفیدوبور. همه اومده بودن بیمارستان ملاقات . من اول متوجه قرمزی پشت چشمت نشدم دیگران میگفتن این قرمزی چیه ولی من متوجه نشده بودم ازپرستارهاکه پرسیدم گفتن ماه گرفتگیه دنیاروی سرم خراب شدکه خدایااین دیگه چی بوددختربه این خوشگلی بایدماه گرفتگی داشته باشه من همیشه ازت یه بچه سالم می خواستم نه اینطوری . خلاصه روزمرخص شدن ازبیمارستان نفهمیدم که چطوری ازبیمارستان رسیدم خونه همش توی دلم گریه می کردم ودلم خون بوداون روزخیلی سخت گذشت حتی یادآوری اون ر...
11 دی 1392

کریسمس 2014مبارک

    کریسمس مبارک2014     سلام سلام بابانوئل اومده باهدیه های قشنگش برای بچه ها. بااون لباس خوشگل ونازش که سفید و قرمزه  . هدیه هارومیذاره پشت  دریاتوی شومینه . تاصبح که بچه هاازخواب بیدارمیشن هدیه هاشون روبگیرن .   فرداتولد  مسیح حضرت عیسی بن مریم است این روزروبه همه هموطنان مسیحی تبریک می گم . کریسمس مبارک2014   ...
5 دی 1392

یازده ماهگی

نوژان دخترنازماامروز 11 ماهه شد. 336 روزازبهترین روزهای مابانوژان سپری شد. وجوداو، حضوراورنگ وبویی دیگردارد. چیزی به یک سالگیت نمانده ومن میخوام برات یه جشن تولدخانوادگی بگیرم میخواستم مفصل بگیرم هم دست تنهاهستم وهم چون توکوچولویی میترسم اذیت بشی. به همه جای خونه سرک میکشی وراه میری . هرچیزی راپیداکنی فورامیگذاری دهانت . بادستهای کوچولویت فرش رابازرسی می کنی تاکوچکترین آشغال راپیداکنی وبذاری تودهانت. هرکاری که بخواهی انجام میدهی وهرچیزی رابخواهی به دست می آوری. به زوراصلانمی تونم بهت غذابدم .گاهی اوقات خوب غذامیخوری ولی گاهی اوقات هم نه . عاشق میوه خوردن هستی . مرکبات میدم البته اونم باید...
2 دی 1392

شب یلدا92

امسال اولین یلدای نوزان عزیزم بود. البته پارسال هم بامابودی اماتودل من . شام خونه مامان پری دعوت بودیم وتوراهم اسم برده بودن که به همراه نوژان به خونشون  برویم . کلی بهت خوش گذشت وتوپ بازی می کردی . آویسادخترعمه ویگانه دخترعمویت بازی می کردن وشعرمی خوندن توهم به تقلیدازاوناسروصدامی کردی وهرجااونهامی رفتن توهم می رفتی . کلی بااین توپ بازی کردی وسرگرم شدی . کلی هم میوه خوردی هندوانه ، سیب ، پرتغال ، خرمالو ...
1 دی 1392

کیک پزی من ونوژان

مدتی بودکه تونی نی سایت همش بچه هاراجع به کیک فنجانی صحبت می کردن وتاپیک میذاشتن منم تصمیم گرفتم بعدازمدتهاکیک بپزم . امامگه نوژان میذاشت همش میخواست بیادبغلم . بالاخره باهرمشقتی بودکیک فنجونی روباهم پختیم وخوشمزه شد. ...
29 آذر 1392

سمنوپزان

هرساله توشهرمون یاقبل ازماه محرم ویاقبل ازفرارسیدن سال نودرتکیه شهرسمنومی پزند. البته زحمت این کارهاباخانمهاهست . من عاشق سمنوی تکیه حضرت ابوالفضل هستم . کلاسمنودوست دارم ولی سمنوی اونجایه چیزه دیگست . چون آردسبوس دارمی ریزن وجوانه سبزه روهم خیلی چرخ نمی کنن وقتی میخوری زبری روزیردندونت حس می کنی . روز13آذرماه هم مارفتیم به تکیه برای زیارت کردن سمنوی حضرت فاطمه زهرا(س) که به نیت آن حضرت پخته می شود. برای همه دعاکردیم برای بچه های نی نی سایتی هم دعاکردیم . برای شادی عزیزم مامان دانیال هم دعاکردیم که زودترکارشون درست بشه وبرن آلمان پیش پدردانیال . تادانیال جون زیرسایه پدرعزیزش بزرگ بشه . این عکسهایی پایین سینی هایی است به اسم خنچه ...
19 آذر 1392

مریضی نفس مامان

حدودسه هفته ای است که سرماخوردی وهرچی داروبهت دادم خوب نشدی. چندروزی بالای سرت دستگاه بخورسردروشن کردم شایدتنفست بهتربشه که شکرخدابهترشدی. اماالان یک هفته ای است که دوباره سرماخورده ای باوجوداینکه بیرون نمی ریم واگرهم بخوام برم باماشین میریم امانمی دونم چراسرمامیخوری . خونه هم گرمه ولی بازم تومریضی عشق مامان . روزشنبه زنگ زدم به منشی دکتروگفتم خوب نشدی گفت فردابیارین چون هم هواآلوده اس وهم ممکنه آلرژی باشه وبخوادازریه ات عکس بگیره خیلی ناراحت شدم .گفتم ما خودتهران نیستم ولی گفت بایدبیاوری . یکبارهم وقتی کوچیکرتربودی یه دکترعمومی برات عکس نوشت ازسینه ات چون اون موقع هم سرماخورده بودی ومن بعدافهمیدم که چقدراشعه برات ضررد...
13 آذر 1392