نوژان نفس من نوژان نفس من ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره
ژوان جون ژوان جون ، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

نوژان نفس مامان وبابا

نشستن

مدتی است که نتونستم بیام وبت روآپ کنم . آخه اصلافرصتی برام نمی گذاری همش باتومشغول هستم ولی بالاخره امروزاومدم تابرات بنویسم . حدودده روزی است که بدون کمک کردن می نشینی البته گاهی اوقات  زمین هم می افتی . شیطون ترازقبل شدی ازهرچیزی می گیری تابلندبشی وبلندمیشی .  بدون کمک کسی آفرین دخترم .   قربون اون نگاه قشنگت   ماه منی دخترم   گل سرمامان روول کن ببین چه گوگولی های نازی داری     عاشقتم           قربون اون خنده هات   مشغول فکرکردن برای خرابکاری   ...
18 شهريور 1392

هفت ماه وهفت روز

دخترنازم رادیروزبردیم دکتربرای چکاب ماهانه . البته یک هفته زودتربردیم چون همش نق میزدی وغذاوشیرهم نمیخوردی . اب هم که مطلقادوست نداری ومن به زورقطره چکان به دهانت می ریزم . به همین دلیل مجبورشدیم زودترببریم . دکترگفت ممکن است عفونت ادرای داشته باشدوبه همین دلیل بی اشتهاشده وبرایت آزمایش ادرارنوشت . من خیلی ناراحت شدم امادکترگفت این امردردختران طبیعی است . حالابایدروزشنبه ادرارت رابرای آزمایش ببرم ازمایشگاه . ان شالله که هیچی نیست وتوصحیح وسالم هستی . وزنت دراین ماه 7700شده بودکه دکترگفت بچه تپلی نیستی وهرچه دوست داری غذاوشیربخوری واصلااصرارنکنم . هرروزشیطون ترازقبل میشی وکنترل کردنت هم سخت شده . هرچیزی رامی بینی زودآنرامی چسبی...
7 شهريور 1392

هفت ماهگی

دختر زیبای من امروزواردهفت ماهگی شدی . روزهاوشبهای زیادی راباهم می گذرونیم که اصلاجزوروزهای عمرم حساب نمیشه . دوستت دارم عمرمامان ، فرشته زیبای من . هرچی بگم ازدوست داشتن وعشقم بازم کم گفتم. هرروزباهم کلی می رقصیم وتوخوشت میادوکلی میخندی. اگه دلت نخوادکه غذابخوری زودانگشت شصتت روبه عادت اینکه خوابت میادمیکنی توی دهنت تابهت غذاندم . یاباپاهایت می خواهی بزنی ظرف غذاروبرگردونی . خواب شبت منظم شده . بین ساعات 11تا1نیمه شب می خوابی تا8صبح . اماسحرخیزهستی وزودبیدارمیشی. چهاردست وپامی ری وخیلی خطرناک شدی . یک لحظه هم نمی توانم تنهایت بگذارم پیشت می نشینم وباهات بازی می کنی . جدیدادستت رامی گیری به هرچیزی تابلندبشی . فکرکنم به همین...
2 شهريور 1392

جشن دندونی

مدتهاقبل ازاینکه بخواهی دندون دربیاری به فکرگرفتن جشن دندونی بودم خیلی دوست داشتم برات جشن بگیرم .به همین خاطرتواینترنت دنبال تم های جشن دندونی بودم تابرات سفارش بدم ولی به علت کمبودآب نتونستم یک جشن بزرگ بگیرم وتصمیم گرفتم یک جشن دندانی خصوصی بگیرم اماخیلی دلم میخواست جشنت تم هم داشته باشه به همین خاطرگشتم وبرحسب شانس تم موسسه سرزمین شادرادیدم وسفارش دادم والحق والنصاف که کارشون هم خوب بودومنم دوست داشتم . هدیه هایت همه پول بودکه من وانا باهم گوشوار ه خریدیم . ریسه جشن دندونی تگ غذاودسر حلقه دستمال کلاه ها خوش آمدگویی آش دوستان وهمسایه ها ...
23 مرداد 1392

اولین عروسی

روزدوشنبه برای اولین باررفتیم عروسی.گرچه بابایی مخالف بودومیگفت اونجااذیت میشی. امابرعکس اصلااذیت نکردی وکلی خندیدی . وقتی همه می رقصیدن توهم نگاه میکردی. عاشق تلویزیونی شده بودی که قسمت مردانه رانشان میداد. باآینه های تالاربازی میکردی. ...
23 مرداد 1392

6ماه و10روزگی

هرروزکه می گذرددخترمن شیطون ترمیشه.  وقتی میذارم زمین مثل فشفشه چهاردست وپامی ری اگه یک لحظه غفلت کنم سرت یازیرمبله یازیرکنسول.   ماشالله خیلی شیطون شدی وکنترل کردنت هم سخت شده .به هیچ کارم نمی رسم وتاوقتی توبیداری منم کنارت هستم . سرت رامی گذاری زمین وپاهایت رابلندمی کنی مثل پل زدن وقتی اززیرپاهایت نگاهت می کنم غش غش می خندی. بازم بایدتوی بغلم بخوابی واون هم باراه رفتن .وقتی روی پاهایم میگذارم تابخوابی اگه دلت نخوادکه بخوابی تندوتنددوتاپاهایت رامی کوبی به من ووقتی میگم نکن وبادستهایم پاهایت رانگه می دارم بازم دوباره می خندی . شیطون بلای مامان نازترمیشه . خونه خاله مینا ...
23 مرداد 1392