نوژان نفس من نوژان نفس من ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 27 روز سن داره
ژوان جون ژوان جون ، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 6 روز سن داره

نوژان نفس مامان وبابا

4ماه و22روزگی

امروز4ماه و22روزه شدی حدوددوهفته ای بودکه سرماخورده بودی ودکترمیگفت چیزی نیست خیلی سرفه میکردی بعضی وقتاداشتی خفه میشدی آنقدرسرفه میکردی. من رفتم بیمارستان چون کارداشتم پزشک اورژانس هم برات عکس نوشت تاگزارش عکس روبه دکترت بده البته نبایدعکس مینوشت چون خطرناک بودونبایداشعه به بدنت میخوردومنم نمیدونستم بعدافهمیدم توی عکس کمی گلوت عفونت داشت ودکترت هم برات شربت اریترومایسین نوشت ازداروخوردن بدت میادبه زورباسرنگ میریزم توی دهنت وتوهم نصف بیشترش رومیریزی بیرون روز14خردادبعدازاینکه ازجلسه تعاونی خونه خاله میترابرگشتیم قرارشدباخاله هاشام بریم بیرون (آناجون، خاله مینا، خاله نوشین وخاله نعیمه ).البته اون به من میگفت نبایدبیایی واگراو...
23 خرداد 1392

بهترین روززندگی

امروزبهترین روززندگی ماست پارسال دراینچنین روزی متوجه حضورگرمت شدیم وچه خوشحال ازاینکه کودکی درراه است دانستیم که به فضل ولطف الهی موجودکوچکی دردلم جوانه زده  موجودکوچکی که بعدازبدنیااومدنش دنیایی ازشادی ونشاط رابرای من وپدرش به ارمغان آورد ...
13 خرداد 1392

واکسن چهارماهگی

دخترنازم رودرتاریخ 92/3/6بردیم برای واکسن چهارماهگی شنیده بودم کسانی که توواکسن دوماهگی اذیت نشده باشن توواکسن چهارماهگی اذیت میشن. وقتی رفتیم بهداشت خانم دکترگفت که این واکسن سختی است وسه تاواکسن رایکی کردن واز20تابیماری جلوگیری میکنه وتادوروزنبایدآب به بدنش بخوره. وقتی که واکسن روزدن کلی گریه کردی وهیچ جوری ساکت نمی شدی منم زودشیردادم تابلکه آروم بشی وقتی آوردم خونه فقط توی بغلم بودی تاغروب ازبغلم پایین نمیومدی خیلی خسته شده بودم وکمرم هم دردگرفته بود. بایک دست آشپزی می کردم وبایک دست هم تورانگه داشته بودم . بعدازظهررفتیم خونه آناتامن راحت باشم آخه کسی نبودکه به من کمک مینکه ومنم میترسیدم خدای نکرده تب کنی . خ...
8 خرداد 1392

اولین دمرافتادن

اول ازکارجدیدت شروع کنم که ماروکلی خوشحال کردی دیروزمیخواستیم بریم که برات واکسن جهارماهگی روبزنیم  صبح بعدازاینکه تمیزت کردم وگذاشتم توی اتاقت تاکمی بازی کنی وقتی که برگشتم دیدم دمرافتادی   زودباباروصداکردم وباهم کلی خندیدیم خوشحال شدیم اولین باربودکه دمربرمی گشتی     ازصبح روزی که واکسنت روزدیم دمرمیفتی وبرمی گردی عاشق این هستم که پاهایت رابلندمی کنی البته دوتاپاهایت رابلندمی کنی ومحکم می کوبی زمین فقط دوست داری بغل من باشی بغل هرکسی دیگری غیرازمن میری غریبی می کنی وبغض میکنی ...
7 خرداد 1392

گردش درروزپدر

  دیروزمن وشماوبابایی وآناجون رفتیم بیرون وچندتاازروستاهای اطراف راسرزدیم خیلی خوش گذشت توچقدربیرون رفتن رودوست داری   همش سرت رواین طرف واون طرف تکون می دادی وشش دانگ حواست به بیرون بودمنم کلی ازت فیلم گرفتم وقتی خواستیم عکس بیاندازیم هرماشینی که ردمیشدتوهم سرت روبه طرف ماشین برمی گردونی عاشق بیرون رفتنی وقتی میگم می ریم ددرکلی ذوق می کنی ومی خندی بابایی همش توروتاب میداد البته روی دستش ومیخواست بندازه بغل من وتوهم کلی ذوق می کردی وباصدای بلندمی خندیدی اینم عکسهای خوشگلت   ...
6 خرداد 1392

بدون عنوان

دیروزبهترین روززندگی من وبابایی بودمنظورم 31اردیبهشت البته وقتی من این مطلب رامی نویسم ساعت 11/30شب است وبقیه مطالب چندبعدازساعت 12است روز2خردادمحسوب می شود 120روزازبهترین روزهای زندگیمان راباتوسپری کردیم باخنده توخندیدیم وباگریه توگریه دیروزنه شیرخشک  میخوردی نه شیرخودم رو خیلی اذیت کردی   تاشیشه رامیگذاشتم توی دهانت عق میزدی آنقدرشیرین شدی که نگوونپرس همش شیطونی میکنی تاازجلوی تلویزیون ردمی شوم برمی گردی تابه تلویزیون نگاه کنی سرت روهمش ازروی بالش بلندم کنی ومیخواهی که بنشینی منم برات دست می زنم       و    تشویقت می کنم پاهایت رابلندمی کنی ودمرمیفتی امروزهم ...
3 خرداد 1392

روزپدر

  پدرعزیزم روزت مبارک ازطرف نوژان     همسرخوبم به ذهنم سپرده ام که غیرازتوبه کسی فکرنکنم. به چشمانم یادداده ام که جزتونبیند. ودرروزت هدیه ام برای توقلبی است که تاابدمی تپد. روزقشنگت مبارک عزیزترینم....   همسرعزیزم یک  شاخه گل،یک دنیامهربانی ، به توکه هم گلی وهم مهربانی .     روزت  مبارک قشنگم...   همسر عزیزم  با قلبی سرشار از شادی و شور     خوشبوترین و لطیف ترین گلهای هستی را، همراه با خوش     آهنگترین ترانه گیتی، ...
3 خرداد 1392

چهارماهگی

        دخترنازم امروزچهارماهت تمام شد                                      120روزازبدنیااومدنت گذشت                                                ان شالله 120ساله بشی نفس من دوستت دارم تو...
2 خرداد 1392