نوژان نفس من نوژان نفس من ، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره
ژوان جون ژوان جون ، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

نوژان نفس مامان وبابا

گردش درروزپدر

  دیروزمن وشماوبابایی وآناجون رفتیم بیرون وچندتاازروستاهای اطراف راسرزدیم خیلی خوش گذشت توچقدربیرون رفتن رودوست داری   همش سرت رواین طرف واون طرف تکون می دادی وشش دانگ حواست به بیرون بودمنم کلی ازت فیلم گرفتم وقتی خواستیم عکس بیاندازیم هرماشینی که ردمیشدتوهم سرت روبه طرف ماشین برمی گردونی عاشق بیرون رفتنی وقتی میگم می ریم ددرکلی ذوق می کنی ومی خندی بابایی همش توروتاب میداد البته روی دستش ومیخواست بندازه بغل من وتوهم کلی ذوق می کردی وباصدای بلندمی خندیدی اینم عکسهای خوشگلت   ...
6 خرداد 1392

بدون عنوان

دیروزبهترین روززندگی من وبابایی بودمنظورم 31اردیبهشت البته وقتی من این مطلب رامی نویسم ساعت 11/30شب است وبقیه مطالب چندبعدازساعت 12است روز2خردادمحسوب می شود 120روزازبهترین روزهای زندگیمان راباتوسپری کردیم باخنده توخندیدیم وباگریه توگریه دیروزنه شیرخشک  میخوردی نه شیرخودم رو خیلی اذیت کردی   تاشیشه رامیگذاشتم توی دهانت عق میزدی آنقدرشیرین شدی که نگوونپرس همش شیطونی میکنی تاازجلوی تلویزیون ردمی شوم برمی گردی تابه تلویزیون نگاه کنی سرت روهمش ازروی بالش بلندم کنی ومیخواهی که بنشینی منم برات دست می زنم       و    تشویقت می کنم پاهایت رابلندمی کنی ودمرمیفتی امروزهم ...
3 خرداد 1392

روزپدر

  پدرعزیزم روزت مبارک ازطرف نوژان     همسرخوبم به ذهنم سپرده ام که غیرازتوبه کسی فکرنکنم. به چشمانم یادداده ام که جزتونبیند. ودرروزت هدیه ام برای توقلبی است که تاابدمی تپد. روزقشنگت مبارک عزیزترینم....   همسرعزیزم یک  شاخه گل،یک دنیامهربانی ، به توکه هم گلی وهم مهربانی .     روزت  مبارک قشنگم...   همسر عزیزم  با قلبی سرشار از شادی و شور     خوشبوترین و لطیف ترین گلهای هستی را، همراه با خوش     آهنگترین ترانه گیتی، ...
3 خرداد 1392

چهارماهگی

        دخترنازم امروزچهارماهت تمام شد                                      120روزازبدنیااومدنت گذشت                                                ان شالله 120ساله بشی نفس من دوستت دارم تو...
2 خرداد 1392

دکتر

دیشب رفتیم دکتروگفت که سرماخوردگی  نیست چون نه تب داشتی  ونه اسهال شکرخداواگرتاآخرهفته بهترنشدخبربدم وزنت هم اضافه نشده بود فقط200گرم ومن خیلی ناراحت شدم اونم برات شیرخشک  نوشت منم همش گریه کردم که توبایدشیرخشک بخوری. ...
1 خرداد 1392

بدون عنوان

دوسه روزپیش رفته بودیم تعاونی خونه ترانه دخترخاله همه میگفتن چقدرخوشگل شده ولی خیلی کوچولوه چرابزرگ نمیشه منم ناراحت شدم  دوست ندارم راجع به توحرفی بزنن میگفتن لاغرشدی وبایدغذای کمکی روشروع کنم . روزچهارشنبه میبرمت دکترتاببینم اون چی میگه . ازطرفی  دلم میخوادزودترغذابخوری ولی ازطرفی هم نه چون زودشروع کردن غذادردسرهای خودش روداره . من وبابایی سرما خوردیم  دیروزرفتیم دکتروکلی دارووآمپول دادمنم اومدم خونه آناتابابازیادپیش تونباشه وتوهم سرمابخوری. ...
30 ارديبهشت 1392

بدون عنوان

تقریبایک هفته بودکه نت قطع شده بودومن نمی توانستم مطلب بنویسم . خیلی سرفه می کنی ومنم همش نگرانم نمی دونم چیکارکنم کم شیرمی خوری وکمترجیش می کنی بالاخره چهارشنه بردم پیش دکترحمیدی واونم گفت که سرمانخوردی البته دکترخودت نبودچون دکترخودت خیلی طولانی وقت میده ومنم حال نداشتم برم اونجابرای همین به نزدیک ترین مطب بردم ازاون دکترخوشم نیومد. گفت که وزن اضافه نکردی وتایک هفته اگراضافه نشدبایدشیرخشک بدی البته ازش پرسیدم چون سرفه میکنی ممکنه رفلاکس باشه اونم گفت خانوماچراهمش به فکررفلاکسن . دوسه روزپیش خیلی گریه کردی ومنم ترسیدم هیچ جوری آروم نمی شدی نمی دونم چت شده . توی دهنت یه نقطه سفیدرنگ هست البته زبرنیست ونمی دونم داری دند...
30 ارديبهشت 1392